- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و شهادت قاسم ابن الحسن علیهالسلام
چون ثبت کند حضرت حق هر عملی را با گـریـه سـرودیـم به یـادش غـزلـی را تا اینکه سخـن گـفـت هـمه قـافـله دیـدنـد در چهـرۀ او غـیرت و شوری ازلی را پرسید عمویش که شهادت به چه طعمی است؟ با پاسخ خود گفت چه ضرب المثلی را! مرگی که گرفته است به خود چند برابر شیرینی و خوش طعمیِ ظرفِ عسلی را شـمـشیر به دست آمده، با سـنِ کـمِ خود تـا خــلـق کـنـد مـنــظــرۀ بـی بـدلـی را دیـدنـد هـمـه لـحــظـۀ جـنـگـیـدنِ قـاسـم در قـامـتِ او، هِـیبَت و کـردارِ عـلی را
: امتیاز
|
زبانحال حضرت قاسم با سیدالشهدا علیهالسلام
گیرم زره نیافتی عمه، کفـن که هست گیرم سـپر نیافتی عـمه، بدن که هست گـیرم سـپاه مسخـره کردند: بچه است تیغم به خوبیِ سر دشمن زدن که هست غصه نخور عمو، سپرت میشوم خودم ابنالحسین کشته شد ابنالحسن که هست من جنگ میکنم، تو نفس تازه کن عمو فرصت به قدر غارت یک پیروهن که هست دیـدنـد زادۀ حـسـنـم من، کـه تـاخـتـنـد از پشت این نقـاب چگـونه شناخـتـند؟
: امتیاز
|
مدح و شهادت قاسم ابن الحسن علیهالسلام
بسم ربّ الحـسن از خـیـمه قـمـر میآید کیست این ماه که حـیدر به نظر میآید اینـچـنـین که سـوی میدان خطر میآید جان هر دشمن مـزدور به در مـیآیـد! از جلال و جـبروتش همه میتـرسیدند بعـد ده سـال همه روی حـسن را دیدند این عمامه که به سر بسته برای حسن است تُنْكِروُنی است شعارش زرهش پیرهن است ای جمل زاده بدان قاسم ما صف شکن است ذوالفقار دوسرش تشنه گردن زدن است کیف کرده است حسین از رجز فاطمیاش جان فـدای هـنـر رزم بـنی هـاشمیاش مثل باباش چه با غیظ و غضب میجنگد گاه گاهی ز جلو گه ز عـقب میجنگـد یکتـنه با همه یلهای عـرب میجنگد همه گفتند که این تشنه عجب میجنگد خسته شد! دور و برش آه چه غوغایی شد جان فـدائی عمو گشت و تـمـاشایی شد آیت الکرسی لبهاش تـرک میخورد و سیب زهرا وسط معرکه لک میخورد و نیزه از هر طرفی سوی فدک میخورد و قاسم از چند نفر داشت کتک میخورد و ناگه از تیغ ستم فرق عزیزش بشکافت همچو حیدر به سوی دلبر و معبود شتافت مـانـد عـمـو پـیـکـر او را ببـرد یا نبرد تا به خـیـمـه تک و تـنهـا ببـرد یا نبرد این تـن غـرق بـخـون را ببـرد یا نبـرد قـاسمـش را سـوی زنها بـبرد یا نبـرد نجـمـه برخـیز حـسین با قـد خـم میآید شیر مردت به چه وضعی به حرم میآید
: امتیاز
|
مدح و شهادت قاسم ابن الحسن علیهالسلام
از ازل در جامِ جانش داشت عشقِ لم یزل قاسم بن المجـتـبی، فـرمان پـذیرِ بیبدل شیوۀ جنگیدن او همچو رزم حیدر است شد رجزهایِ گوهربارش خودِ خیرالعمل در مرامش حفظِ ناموس ارجحیّت داشت و شد برای اهل عالم، غیرتش ضرب المثل سمبلِ از جان گذشتن بود و با اذن عمو گـفت بـسم الله را و شد هـماوردش اجـل با غضب ابرو گره میکرد و میچرخاند چشم مثلِ بابایش حسن در صحنۀ جنگ جمل سـیـزده ساله ست امـا در مسیـرِ رزم او سخت جان دادند؛ بیتیر و سپر شیرانِ یَل یکّه میتازید و افتادند فوراً یک به یک آن حرامیهای باقی مانده از لات و هُبل بسکه با شیرینیِ طعم شهادت شد عجین از لبِ شمشیر او میریخت در میدان، عسل بد نظر خورد و تنش شد نیزه باران و نماند محضِ لبهای عمو یک جایِ سالم لااقـل رفت اما کـاشکی میمـانـد تا جـای پـدر چشمهایِ عمه زینب را بگیرد رویِ تل!
: امتیاز
|
مدح و شهادت قاسم ابن الحسن علیهالسلام
از کـودکـیش مثل پـدر درد کـشیده هـمـپای یـتـیـمی چـقـدر درد کشیده سخت است بفهمد كه کسی درد کسی را درکـش نتوان کرد مگر درد کشیده او بیزره از این همه شمشیر گذشته ای وای که از زخم تبر درد کشیده خون میچکد از زخم سر و سینۀ او هم آهـی اگـرم هـمـره هر درد کـشـیده سجادهای از خون شده بر دامن این دشت ارثـیـه زهـراست اگر درد کـشـیـده این درد قدیمی است که از ضربه پهلو این طایـفـه از چند نفـر درد کشیده از قـنـفـذ و از ضربۀ سیلی مغـیره از آن لگـد در پس در درد کـشیـده
: امتیاز
|
مدح و شهادت قاسم ابن الحسن علیهالسلام
میرود مـایـه دلـگـرمی لـشـگـر باشـد بـیزره آمـده تـا حــیــدر دیـگـر بـاشـد سـیـزده بـار زمـیـن مـقـدم او بـوسـیـده دود اسپـنـد بـلـند است و خـبر پـیچـیـده شیـر بیواهـمـه تا مـرز جـنـون میآید قاسـم بن الحسن از خـیمه برون میآید میرود با رجـزش از پـدرش یـاد کـند مـیرود کـرب و بـلا را حـسن آباد کند مثل عباس که کم دور و بر مولا نیست قاسمی هست حسین بن علی تنها نیست همه دیدند به دستـش شده شمـشـیر بلند میشد از گوشۀ خـیـمه دم تکـبـیر بلـند میزند ضربه همه از روی زین میافتند عده ای نیز ز ترسـش به زمین میافتند حربهای زد به عدو تا که سر او چرخید وسـط دشت چنان نـعـرۀ حـیدر پیـچـید و اذا زلـزلـت الارض، بـلا نـازل کرد دشمن خون خدا را به درک واصل کرد این حسن زاده عجب جنگ نمایانی کرد بعد اکـبر خودمـانـیم چه طـوفـانی کرد چه میآیـد سـر این طـفـل خـدا میداند مـادرش آنطـرف خـیـمه دعـا میخواند تـیغ ها قـاتـل آن جـسم نحـیـفـش نشدند پهـلـوانان عـرب نـیز حریـفـش نـشـدند آخـرش دست به آن قاعـدۀ جـنگ زدند باز هم از ره کین دست به نیـرنگ زدند قـسمت آخر جنگ است خـدا رحم کـند دستهاشان پر سنگ است خدا رحم کند ناگهان تیغ فرود آمد و فرقش بشکست از سر زین به زمین خورده و در خاک نشست از هـجاهای تـنـی پـاره غـزل میریزد جای خون از بدنی پاره عسل میریزد بـه سـر اهـل حـرم آیـۀ غــم مـیریـزد یک عمو میکشد و خیمه به هم میریزد بدنی را که به زحمت به بغـل میگیرد همـۀ کـربـبـلا بــوی عـسـل مـیگـیـرد میکشد پا به زمین و خجل از اوست عمو خجل از پنجۀ افتاده به گـیسوست عمو
: امتیاز
|
مدح و شهادت قاسم ابن الحسن علیهالسلام
بـیزره آمـده، پُــر بـاده تـمـاشـا دارد قـد و بـالایِ حـسن زاده تـمـاشـا دارد قاسم ابن الحسن ست و نَفَـسش مولایی رزمِ این عـاشـق دلـداده تـمـاشـا دارد با رجز خوانی این ابنُ الحسن غوغا شد دشت از خونِ بهم ریختگـان دریا شد شیِرِ غرّانِ حسین است عجب رزمنده مـاهِ رخـسـارِ جـمـالـش چقـدر تـابـنده قـوّت بـازوی او مثـلِ عـلی اکـبر بود لشگـرِ کـوفـه فـراری شـدۀ مـیـدانـش مادرش گـفت: که جانم بشود قـربانش قاسمِ جـنّت و دوزخ شده با شمشیرش
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت قاسم علیه السلام
نـصر من الله از حـرم تکـبـیر پـا شد هـنـگـام پـیـکـار بــرادر زادههـا شـد ابنالحـسـن ابنالحـسـیـنِ کـربـلا شـد یا حضرت زهرا! حسن حاجت روا شد تحت الهنک را گرچه بر رویش کشیده او قاسم است ابنالکریم است و کریم است مثل علی بر نار و بر جنّت قسیم است از راست از چپ میزند سرها میافتد دشمن ببین این نوجوان صف شکن را انتـنکـرونی خـواندن ابن الحـسن را هرچه دلیر داری بیاور مشکلی نیست دور و برش هرقدر طبل جنگ میخورد این صورت زهرایی از خون رنگ میخورد دوره شد و روی سرش نُقل بلا ریخت افـتاد و بین لشگـری تـنهـا شد و بعد پهلوی قـاسم پهلـوی زهـرا شد و بعد آمد عـمو دید استخوان هایش شکسته بر سینهاش چسباند وقتی که تنش را فـهـمید سخـتیهای وقـت بُردنـش را پیـش حـسن شرمـنـدگی مانـده بـرایم
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت قاسم علیه السلام
بادهها سرمست چشم می فروش او شدند موج ها غرق تلاطم از خروش او شدند مجتبی زاده سکوت قبل رزمش محشر است رعـدها سـرباز لبهای خـمـوش او شدند زهـر نوشاندند بر او جعـدههای نیزهدار نیـزهها گـریان جسم سبز پوش او شدند قـد و بـالایش شبـیه ساقی این دشت شد تیغ های تشنه یعنی جرعهنوش او شدند سخت جان داد و دل دلسنگ ها را آب کرد سنگها گریه کـنان سخت کوش او شدند شعر لایوم کیومک خواند با پهلوی زخم کوچهها وصل به گودال از سروش اوشدند
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت قاسم علیه السلام
خورشید تـیـره با رخ او زرد میشود یک کوه نار پیش رخش سرد میشود رنگ تمام جنگ جمل دیـدههای دشت بـا گـفـتـن انابـن حـسـن زرد میشـود پیروز رزم بیشک و تردید قاسم است وقتی که دشت مـاریه پُر گرد میشود تا تیغ را بروی سرش بُرد عمه گفت: دارد گـل بـــرادر مـن مــرد مـیشـود در این میان بگوش صدای عمو رسید ذکـر حـسین فـاطـمـه بـرگـرد میشود ناگه در این حماسۀ زیبا و پر خروش فـریـادهای فـاطـمـتـا مـیرسد بگـوش تیغ عدو به فرق سرش جا گرفت و بعد آن قطره نیز راه به دریا گرفت و بعد بــاران تـیـرهـا بـه تـن او شـدیــد شـد از تیر لالههای تنش بو گرفت و بعد… همچون پرندههای شکاری به او رسید ارباب عشق دست به زانو گرفت و بعد… قـاسـم به روی دامن سـلـطـان کـربـلا از هرچه جز عموی خودش رو گرفت و بعد در لحظهای به پیش عمو بود و هیچکس او روی دامـن پــدر افــتــاد از نــفـس
: امتیاز
|
زبانحال حضرت قاسم علیه السلام با سیدالشهدا علیه السلام
سیزده سال است هرجا غصهام را دیدهای زودتر از دیگـران حال مرا پـرسـیدهای حس نکردم که یتیمم با تو در این سالها نجمه آورده لباس پاک و خوشبـوی مرا خواهر تو شانه کرده ای عمو موی مرا لطف کن این بار آخر هم مرا اکبر بدان مست هم هـستـند در آغـوش هم افتادهها میخـورد بر یکـدگر لبهـای جـام بادهها قلبم از جا کنده شد قبل از سفر گریه نکن نه فـقـط مردان ما کشته شدن را دیدهاند بچههامان جـنگهای تن به تن را دیدهاند میگذارم بر سر خود تاج شاهـنـشـاه را
: امتیاز
|
زبانحال حضرت قاسم علیه السلام با سیدالشهدا علیه السلام
میکـشـی آه و دلِ شـاهِ وفـا مـیلـرزد تو اگر حکم کنی عرشِ خـدا میلرزد اذن میدان بده بر قـاسم خود ای دلدار این یـتـیمِ حـَرَمَت را به خـدایت بسپار آب که نیست کمی پُشتِ سَرَم اشک بریز تو امـیرِ حرمی بیـن حرم اشک بریز قـاسم ابن حـسن ابن عـلیام… میآیـم لشکرِ کـوفه بدان حـیـدریام… میآیم میرسـم تا بـزنـم لشـکرتان را بَر هم میکشم ریز و درشت و یَلِتان را دَرهم کوچهای ساخـتهاید و رهِ من میبـندید سنگ انداختـه و دورُ و بَرَم میخندید کـینۀ خیـبر و بغضِ اُحُد و بُخلِ غدیر همگی جمع شد و خورد زمین بچۀ شیر عقدههای جَمَل و کوچۀ تنگ و صفّین شد بلا تا که بیُفتم به زمین، وای حسین نَـفَـسَـم تـنـگ شـده شـاهِ کَـرَم زود بـیا مـثـلِ مـادر شده پهـلـو و پَـرَم زود بیا دارد از پنجۀ کین مویِ سَرم میریزد پیـکرم را نَـبَـری بال و پـرم میریزد بِبَر این پیکرِ بیجان و رَمق از میدان گریه کن ناله بزن آه عمو ندبه بخوان
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت قاسم علیه السلام
شکر خـدا که نـور ولایت به ما رسید الـطـاف خـانـدان کـرامت به ما رسید وقتی برای خون خدا نوحه خوان شدیم بـالاتـرین مـقـام عـبـادت به مـا رسـید اسـلام را مـحـرم او زنـده کرده است این نکته هم ز پیر طریقت به ما رسید روز ازل که مـوسِم تـقـسیم رزق بود از آن میانه، ذکر مصیبت به ما رسید اشکی چکید و این دل تیره شفا گرفت تا قطرهای ز زمزم تربت به ما رسید ذکر لبان ما صف محشر بوَد: حسین بعد از هزار سال که نوبت به ما رسید ما نـوکـران فـاطـمـهایم و عجب مدار روزی اگر مـقام شـفاعت به ما رسید مَـسـتـیـم ما ز بادۀ "احلی من العَـسل" اینگونه شد که شهد شهادت به ما رسید از نـحــوۀ مــبــارزۀ پـــور مـجـتـبــی راز وفا و عزّت و غیرت به ما رسید
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیه السلام در شهادت حضرت قاسم علیه السلام
کـربـلا، نایبِ سـردار جـمـلها شدهای افـتخار علی و حضرت زهـرا شدهای تو که از کودکیات در نظرم شیرینی دمِ رفتن به نظر میرسد احلی شدهای جـلـوی چـشـم حرم چـند قـدم راه برو چـقـَدَر مـثـل عـلـیاکـبـر لـیـلا شدهای به رخِ کوفه کـشـیدی هنـر رزمت را باعث دلخـوشی و حـیرت سقا شدهای نیزهها بین همه دست به دستت کردند با یکی خورده زمین با دگری پا شدهای دشمن از شاخه گـل یـاسـمنم را چـیده بیسبب نیست اگر بوی حسن پیچـیده
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت قاسم علیه السلام
اینبار طوفانی به سوی دشت، عازم بود سهم حسن از کربلا، غوغای قاسم بود عطر مدینه لا به لای گیسوانش داشت از بچـههای کـوچـههای آلهـاشـم بود از روز تـشـیـیع پـدر تا کـربلا بـارید باران تیر عشق یک ریز و مداوم بود پیراهنش غارت شد اما این که چیزی نیست وقتی که انگشت عمو هم از غنائم بود سر را جـدا کردند اما عـمه میپرسید آیا برای بـردن سـر، نـیـزه لازم بود؟ زینب که روی نیزه هفتاد و دو سر دیده است در کودکی تشییع مفقود الاثر دیده است
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا با حضرت قاسم علیهم السلام
تو که حرفی نزدی حرفِ من اما مانده به دلـم حـسـرت یک گـفـتـنِ بابا مانده نجمه افتاده زمین؛خواهرم افتاده زمین فقط این بین عـمو هست که تنها مانده کـمرم خورد شـده بعـدِ عـلی و گـفـتم قـاسـمـم هست اگر روزِ مـبـادا مـانـده دیـر شـد آمـدنـم قـاتـل تـو طـولش داد حـال بر گـریـۀ من گـرمِ تمـاشا مـانده سیـزده مرتـبه بر پیـرهنت نیـزه زدند همه رفتند از این سینه و زهـرا مانده میکشم بر سرِ دوشم سر و کـتفت اما نیـمهای از بـدن توست که اینجا مانده
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت قاسم علیه السلام
میآمـد و عـمـامـۀ بـابـا به سرش بود آمـادۀ جـنـگـیـدنِ با صـد نـفـرش بـود میآمد و رخساره برافروخته از عشق یک خیمه دل غم زده در دور و برش بود پروانهای از شوق پریده است به میدان آن چیز که میسوخت در او بال و پرش بود میخـواست بگـوید به ابی انت و اُمّی لب بست در آنجا که عمویش پدرش بود این شیر، عـلی اکبر او نه ولی انگـار بایـد بـنـویـسیـم که قـاسم پـسـرش بود سنجیدن شیرینی قـاسم به عسل نیست اصلا عسل از ساختههای شکرش بود گـیـرم زره انـدازۀ او نیـست، نـبـاشـد حرزی که عمو داده به شال کمرش بود بغض جمل از حـد تصور زده بیرون یک دشت پُر از تیغ به دنبال سرش بود در روضۀ بابای غریبش جگری سوخت چیزی که از او ریخت به میدان جگرش بود در خـیـمـه نـشـستـند پریـشان که بیاید چیزی که از او زودتر آمد خبرش بود
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت قاسم علیه السلام
ای نـوۀ حضرتِ، حـیـدر مرهب فکن نـور دل فـاطـمه، حضرت ابن الحسن خون رگت حـیدری، مثل علی اکبری کرده تو را مجـتـبی، نـذر شه بی کـفـن ای نبوی در جمال، ای علوی در قتال باز بگـو یا عـلـی، ریـشۀ دشمن بکـن راهی میدان شدی، تا که رجز خوان شدی ذکـر عـلی یا عـلی، بود تو را در دهن ضربه زدی بی بدیل، دشمنتان شد ذلیل لشگـر کوفه گرفت، پاسخ دندان شکن بوده وجـودت عجـیـن، با یل اُم البنـین کـرده تو را آشـنـا، با هـنـر تـن به تن رزم تو چون رعد بود، این عمر سعد بود کز هنر رزم تو گشت، خموش از سخن حضرت قاسم سلام ،سوی تو دائم سلام نـام تو شد تا ابـد، ذکـر لب سیـنـه زن
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت قاسم علیه السلام
کسی که آمده در خانهاش پشیمان نیست کریم چون حسن مجتبی به قرآن نیست به غیر سفرۀ او پای سفـرهای منـشین که هر طعام لذیذی به نفع مهمان نیست کریـم منّـت مسکـین خویش را بکـشد هر آنکه لطف کند حتماً از کریمان نیست در آن میانه که پـای حسن وسط باشد برای حاتم طایی مجال جـولان نیست همین که راه دهد نزد خود مرا کافی ست همیشه سائل این در که حاجتش نان نیست حساب امشب مان با کریم آل الله ست ضرر کند بخدا هرکسی که گریان نیست برای روضه سرم درد میکـند امشب چرا که درد مرا غیر گریه درمان نیست کریم زاده کریم ست، روح "کَرَّمنا"ست کریم میشود آنکس که مادرش زهراست به روی خوش به نگاه لطیف شهرت داشت پسر چقدر به بابای خود شباهت داشت نـدیـده بـود مـدیـنـه شـبـیـه او پـسـری علاوه بر جگر مجتبی، سخاوت داشت حسن سرشت حسن صورت و حسن سیرت چـقدر ماه شب چهـارده لـیاقـت داشت به ارث برد ز بابا که صبر پیـشه کند به دوست نه به بیگانه هم محبت داشت جـزامـیـان مـدیـنـه دعـاش میکـردنـد به همنـشیـنی با هرکـدام عادت داشت رسـیـد کـرب و بـلا و نشان عـالـم داد حسین با حسنـش دائماً شراکت داشت ز بسکه از لبش احلی من العسل ها ریخت همیشه شهد کلام ترش حلاوت داشت عمو عـمامۀ خود را بر او کـفن کرده مگر عزیز یتیمش چقدر حرمت داشت! نه جوشن و نه زره نه حمایل و نه سپر برای کرب و بلا شوق بینهایت داشت به پیش ناقه سواران چو یل به میدان رفت شبیه حضرت شیر جمل به میدان رفت همینکه با غضب از دوش خود عبا انداخت تـمـام لـشکـر کـفـار را ز پـا انـداخت گهی به میمنه بود و گهی به میسره بود چـقـدر ولـوله در این بـرو بیا انداخت زمین ز هر قـدم طفـل مجـتبی لـرزید چه رعشهای به اراضی کربلا انداخت به سبک و شیوۀ جنگ عمو ابوالفضلش چـقدر سر وسـط دشت نیـنوا انـداخت علی علی به لبـش بود و یک تنه تنها چهار تک یـل سـردار شام را انداخت ولی پس از لحظاتی دگر ورق برگشت نگاهی از حسد آن قوم بیحیا انداخت به یک اشاره رسیدند و دورهاش کردند یکی به سوی تنش نیزه بیهوا انداخت نفـس میان دو پهلـوی او به تـنگ آمد به چشم تر نظری سوی خیمهها انداخت گرفت تا که ز خون جگر وضو سر داد و با دهـان شکسته عـمو عمو سر داد میـان دشت گـل نجـمـه بود پـرپـر شد ز بـوی یـاس تنـش کـربلا معـطـر شد عـبــا نـبـود بـه داد دل عــمــو بـرسـد دوباره چشم حسین از مصیبتی تر شد نبود صحـبتی از جسم پـاره پاره ولی گمان کنم ز درون یک علی اکـبر شد کـبـود شد هـمۀ پـیکـرش سپـس سبب گریز دیگر من سوی روضۀ«در» شد چه سیـنهها نشکـستـند در طـی تاریخ چه ظلمها که به این خاندان مکرر شد به نیـزه رفت سرش در کـنار عـبدالله دو سایۀ سر از آخر نصیب مـادر شد چه بر سر حـسن بن الحسن مگـر آمد صــدای نـالـۀ زهــرا بــلـنــد تـر آمــد
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا با حضرت قاسم علیهم السلام
حسن جوان شده یا اینکه مرتضی آمد؟ و یا که ماه، به صحـرای نـیـنـوا آمد؟ تو قاسم بن حسن یا که نه؛ یَلِ جَـمَلی؟ که از وقـار قَـدَت بوی مـجـتـبـی آمـد زره نـیـاز نـداری، تـو وارث حـسـنـی که هـیـبت تو به چـشـمـانـم آشـنـا آمـد «وان یکـاد بخوانید و بر فـراز کنید» که پهـلـوان حـسن ... شیر کـربـلا آمد نگو که یک نفر آمد به رزمگاه حسین بـرای یــاری مـن لـشـکـر خــدا آمــد مریض هجر حسن بودهام خدا را شکر تـو آمـدی و بـه هـمـراه تـو شـفـا آمـد به قـامت تو بگـویـم هـزارها تکـبـیـر کمی درنگ بکن تا ببـیـنمت دلِ سیـر رجز بخوان که رجزهایت افتخار من است بگو که "اِبن حسن" بودنم شعار من است برادرم حسن انگـار، در کـنارم هست و با غرور، بگوید که یادگار من است! از آن طرف پـدرم آمـده به بـدرقـهات و داد میزند این تیغ ذوالفقار من است صدای مـادرم آمد... ادب کـنـید، هـمه به ناله گفت که این مرد، از تبار من است تـمام اهـل حـرم آمـدنـد، پـشت سـرت صدای عمهات آمد که این قرار من است ولی نگاه تو میگـفت، میروم مـیدان که جام سرخ شهادت در انتظار من است تو رفتی و همۀ دلخـوشی ما هم رفت تـمام دار و نـدارم به رزمگـاهم رفت کمی گذشت و شنیدم صدای حنجر تو و مثـل "بـاز" رسیـدم کـنار پـیکـر تو میان دشت، صدای شکستـنت پیـچـیـد میـان خـیـمـۀ زنهـا شکـست مـادر تو تـمام لشکر دشمن به کشتنت مشغـول میـان دست کـسی بود، کـاکُـل سـر تو تو دانه دانه شدی و به دشت، پخش شدی و خاک، ساخته تسبیحی از سراسر تو همینکه حُرمتِ محرابِ ابروی تو شکست نشست یک نفر اینجا به روی منبر تو تو دست و پا زدی و دست و پام لرزیدند عـموی پـیر، زمیـن گـیر شد برابر تو کـنار پهلـوی تو کـوچۀ غـمـم پیداست چقدر روضۀ تو مثل مادرم زهراست
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا با حضرت قاسم علیهم السلام
تو که اینگونه روی خاک ز هم واشدهای وای بر من که دچار غم عظما شدهای دیشب از طعم خوش مرگ و عسل میگفتی ظهرامروز در این معرکه معنا شدهای بیزره رفتی و از هرطرفی سنگ زدند که چنین سرخ ترین لالۀ صحرا شدهای هرکسی از تن صد پارۀ تو سهمی برد در کـریـمی خـودت وارث بابا شدهای
: امتیاز
|